OurCuteBaby

روزشمار و خاطرات نی نی ما تا بدنیا آمدنش و ......

OurCuteBaby

روزشمار و خاطرات نی نی ما تا بدنیا آمدنش و ......

بازدید از کارخانه هواپیما سازی بویینگ در شهر خودمون سیاتل

 

آرمان خیلی دوست داشت هواپیما رو از نزدیک ببینه خلاصه یه روز رفتیم نمایشگاه هواپیما ولی وقتی نزدیک هواپیما شدیم آرمان چشماشو بست و جیغ و داد راه انداخت و ما رو بیچاره کرد و فقط چند دقیقه که روی پشت بام بودیم ایستاد که ازش عکس بیاندازیم  

حرف نگفته یک سال پیش

یک سال پیش خواهرم به کانادا مهاجرت کرد به شهر ونکوور که در سیصد کیلومتری شهر ما هست و من رو از افسردگی و تنهایی نجات داد. خلاصه هر چند وقت یک بار میرم پیشش و خیلی بهمون خوش میگذره خصوصا اینکه پسرهامون هم سن هستند آرمان پنج ماه بزرگتر از رامتین هست و همبازی های خوبی هستند. یه جور مهدکودک اونها دارند که بچه ها با مامان ها میرن و مجانی هست هر روز دو الی سه ساعت و من خیلی دوست دارم چون ما این امکانات رو اینجا نداریم و هر دفعه که میرم اونجا من و آرمان هم باهاشون میریم و به بچه ها خیلی خوش میگذره این عکس رو همین آخرین باری که اونجا بودم داخل همون مهدکودک گرفتیم که قسمتی از مدرسه دبستان اون منطقه هست. 

آرمان سه چرخه پا زدن رو هم بلده حسابی

 

 

اولین باری که آرمان سوار مترو شده بود زمستون بود اولش می ترسید ولی بعد دیگه نمیخواست پیاده بشه